ایرنا - رمان «دو کوچه بالاتر»

ساخت وبلاگ

با مریم سمیع زادگان در اینستاگرام آشنا شدم و نوشته های او را دنبال می کردم . حسی در نوشته های ایشان بود که انگار از دل همه نوشته است. ساده ، روان ، حقیقی ، و البته با چاشنی قلم قوی ایشان و عکسهایی که از زاویه دید خود، همراه نوشته ها می گذاشتند. مریم سمیع زادگان سالها در شرکت هواپیمایی شاغل بودند. اما نوشتن آنقدر  برای او مهم بود که از شغل خود استعفا داد و وقت خود را صرف نوشتن کرد. او با روزنامه “شهروند”  و مجله “همشهری جوان” همکاری دارد و برای مجله “کرگدن” هم داستان می نویسد. سال گذشته کتاب “دو کوچه بالاتر ” خانم مریم سمیع زادگان از “کتابسرای تندیس” به چاپ رسید که با اقبال خوب مخاطب روبرو شد.

 خانم مریم سمیع زادگان ، از کتاب تان بگویید . چه شد که به فکر این موضوع افتادید؟

من فیلم ها و داستان هایی را دوست دارم که هیچ اتفاقی در آنها نمی افتد. در واقع بیننده و خواننده منتظر وقوع هیچ حادثه ای نیستند، یک ریتم کُند و آهسته، مثل زندگی. مثلا تعریف یک روز یک آدم، یک زن. همیشه دلم می خواست از زنی بنویسم، از روزمرگی ها و دلتنگی هایش بگویم. زنی که داد نزند، فریاد نزند، زیر لب حرفش را بزند. بعد خواننده هی گوشش را ببرد نزدیک تر، بگوید ببخشید نشنیدم، می شود بلندتر حرف بزنید. مجبورشان کنم حواسشان را جمع کنند، مشتاق شان کنم به شنیدن؛ طوری که حوصله شان هم سر نرود. دلم می خواست از یک زن معمولی بنویسم، زنی با سرنوشتی معمولی، قهرمان سازی هم نکنم. دغدغه ی من به تصویر کشیدن دغدغه ی یک زن بود، یک زن خیلی خیلی معمولی.

 فضای مجازی را چقدر در موفقیت کتابتان موثر می دانید؟

عصر، عصر ارتباطات است و تبلیغات دهان به دهان. مردم از چیزی خوششان بیاید به همدیگر توصیه می کنند. شاخص خوبی است و باید رویش حساب کرد، هزینه ی چندانی ندارد.

 نوشته های شما حس خودمانی خاصی دارند که مخاطب بالافاصله آن را دریافت می کند. این حس را از کجا و چطور به قلم می آورید؟ 

من عاشق سادگی هستم. ساده زندگی می کنم، ساده لباس می پوشم، ساده حرف می زنم، ساده می نویسم. در یک جمله، به شکل ساده ای من هستم. فکر می کنم هر نویسنده ای همان طوری که هست می نویسد. یکی شخصیت پیچیده ای دارد و سخت نویس است، یکی هم مثل من، شخصیت ساده ای دارد و ساده می نویسد. شاید همین ساده نوشتنم کمک می کند به فهم آن، خودش راهش را توی دل و فکر مخاطب پیدا می کند. من تلاشی نمی کنم، دست و پا نمی زنم برای فهم مطلب، برای فهماندن موضوع.

 آیا از اینکه شغل خود را رها کردید و به نوشتن صرف روی آوردید پشیمان نیستید؟

پنج سالی هست استعفا داده ام. از شغل خوبی با درآمد مناسب صرف نظر کرده ام. شغلی که برای خیلی ها کعبه ی آمال است، مدیر فنی یک آژانس هواپیمایی؛ هم تیتر دارد، هم درآمد. شاید عجیب باشد اما حتی یک بار هم پشیمان نشده ام. مهم ترین هدفم در زندگی، خوشحال کردن خودم بوده و با نوشتن خوشحال ترم. آن رضایت درونی که همه دنبالش هستیم با نوشتن برای من به دست آمده. قدرش را می دانم و به این راحتی ها از دستش نمی دهم. یک نویسنده می نویسد که خوانده شود، من خوشحالم که خوانده می شوم.

 در چه زمینه ای مطالعه می کنید و مطالعات خود را چقدر موثر بر پختگی قلم خود می دانید؟

بیشتر از آنی که بنویسم می خوانم. همیشه گفته ام کسی که نخوانده تصمیم به نوشتن بگیرد، مثل ورزشکاری است که گرم نکرده برود توی زمین؛ بدون شک مسابقه را می بازد. من یک کتابخوان حرفه ای هستم، اوایل برای خودم می خواندم و از خواندنش لذت می بردم. بعدها تصمیم گرفتم کاری برای کتابها انجام بدهم، شدم ویترین کتاب. وبلاگ و صفحه ی فیس بوک « رونوشته های من » سالهاست کتاب معرفی می کند. تمام تلاشم این بوده روزی مرجعی باشد برای دوستداران کتاب. در واقع مادری کرده ام برای کتابها، تشویق کرده ام به خواندنشان. کتاب معرفی کرده ام و هنوز هم مهم ترین کارم همین است، ترغیب به خواندن؛ سعی کرده ام با یک عکس زیبا یا پاراگرافی از کتاب، آن حس کنجکاوی خواننده را قلقلک بدهم. آن سالها که من شروع کردم به این کار، مثل الان این همه صفحه ی معرفیِ کتاب، عکسِ فنجانِ چای و قهوه باب نبود. امروز خیلی راحت می توانم ادعا کنم یکی از بنیانگذاران صفحه ی معرفی کتاب بوده ام.

 کتاب جدیدی در حال نگارش دارید؟

بله مشغول نوشتن کتاب بعدی هستم. عجله ای هم ندارم. آرام آرام ولی با لذت می نویسم، معتقدم اگر خودم از نوشتن داستان لذت ببرم، دیگران هم خواهند برد.

 کمی از حال و هوای کتاب بیرون بیاییم. فضای مجازی را برای فعالیت خانمها در ایران چگونه می بینید؟ 

زنان بخش قابل توجهی از کاربران فضای مجازی را تشکیل می دهند، به نظرم فضای مجازی مثل هر چیزی می تواند هم سازنده باشد هم خطرناک. بستگی دارد چطور به آن نگاه کنیم و چطور از آن استفاده کنیم. صفحات زیادی در اینستاگرام وجود دارد که ادمین آن خانم است. آشپزی می کنند، خیاطی می کنند، می بافند، می نویسند و در کل حرفی برای گفتن دارند. این ور قضیه خیلی خوب است، زن های زیادی تشویق می شوند به زندگی، به خوب زندگی کردن. یک عکس، یک نوشته گاهی تلنگری می شود برای تصمیم تازه، اینکه خانمی پیش خودش فکر کند من هم می توانم و شروع کند.

 و کلام آخر مریم سمیع زادگان :

قبل از اینکه مدیر فنی آژانس هواپیمایی باشد یا نویسنده، تمام تلاشش این است که « انسان » باشد.

http://www.honarland.ir/11967

  

سال پیش همین موقع ها توی نمایشگاه کتاب به آقای میرباقری گفتم:«...داستانی دارم...»گفت:« بفرست برای بررسی...» گفتم:« عجله دارم، داستان مثل غذاست، سر وقت سر سفره نیاید از دهان می افتد.» کتابی را نشانم داد، گفت از اخذ مجوز تا چاپش یک ماه بیشتر طول نکشیده. همان شب داستان را برایشان ایمیل کردم. چند روز بعد قرارداد بستیم و ماه بعد مجوز چاپش از وزارت ارشاد آمد. کتاب هفته ی اول شهریور چاپ شد. بچه ی اول است، من خودم بچه ی دوم بوده ام و دیده ام بچه ی اول چقدر عزیز است، لوس است باید هوایش را داشت. باید برایش دعا کرد، می گویند دعای پدر و مادر اثر دارد، من هم دعا می کنم بچه ی صالحی باشد، خوانده شود و به چاپ های زیاد برسد.

پنجشنبه چهارده اردیبهشت ماه، من و « دو کوچه بالاتر » توی غرفه ی کتابسرای تندیس منتظر شما هستیم. به قول استاد موسیقی ایران « همراه شو عزیز...»

  

رمان دو کوچه بالاتر گویا اولین رمان مریم سمیع زادگان است که کتابسرای تندیس منتشرش کرده است.
 کتاب بدی نیست. اما ایراد کار این است که رمان و داستان جذاب از آب در نیامده است. در واقع کتاب کند و ملال‌آوری است فاقد داستان پرکشش و گیرا یا اندیشه قابل عرض. 
 کتابی است معمولی و با کلیشه‌های مرسوم این جور کتاب‌ها، از جنس آقاجون و مامان‌جون و نمی‌دانم دختر باید با حیا باشد و از این حرفها. که آخرش منتقدهای همیشه در صحنه و چسبیده به میزها و میکرفن‌های جلسات نقد چیزی از جنس شورش و فمینیست و از این چیزها به ناف کتاب می‌بندند ، یقین بدانید حرف بی‌خودی است و تعارف است.
 خواندنش را توصیه نمی‌کنم چندان جاذبه‌ای ندارد اما نویسنده‌اش به نظرم بی‌استعداد نیست ، شاید کتابهای بعدی‌ش بهتر شود. این یکی بدک نبود اما تا خوب بودن و داستان شدن فاصله زیادی داشت.

 

نظر هر کسی محترم است، از اول با خودم قرار گذاشتم هر نظری، هر نقد خوب و بدی روی کتاب نوشته شد اینجا برای خودم نگهدارمش، دلم خواست نظر ایشان را هم توی وبلاگم داشته باشم.

 

  

به گزارش ایرنا، سمیع زادگان که متولد آبان 1350 در تهران و فارغ التحصیل رشته زبان آلمانی است پس از چاپ تعدادی داستان کوتاه در مطبوعات، نخستین رمانش را با نام «دو کوچه بالاتر» روانه بازار کتاب کرد .
دو کوچه بالاتر روایت غم ها و محرومیت ها و از دست دادن های لیلی است ، زنی درگیر بحران میانسالی در جستجوی محبت و درک شدن ، زنی که داغی جانسوز سال هاست روح و روانش را می آزارد اما قادر به بیان دردهایش ، نارضایتی هایش و خواسته هایش نیست. او خاطرات و غم هایش را در جامعه ای مردسالار سالها در صندوقچه دل پنهان کرده و دم بر نیاورده است.
رمان گرچه تلخ و تراژیک است اما در پایان و با سفر شخصیت اصلی داستان ، انگار لیلا با یک سیر و سلوک به نوعی رهایی و رستگاریی دست می یابد.
طرح خوب داستان، تعلیق و گیرایی، حرکت روان زمان در طول داستان و رفت و برگشت های خوب زمانی، شخصیت پردازی و فضا سازی مناسب از ویژگی های رمان دو کوچه بالاتر است.
شخصیت اول داستان غمهایش را برای ما روایت می کند، اندوهی که به اعتقاد نویسنده سرچشمه هنر است، شخصیتهای اصلی داستان را مثلثی شامل لیلا، مامان فخری و رضا تشکیل می دهد که در تمام طول زندگی لیلا هست و نیست.
مریم سمیع زادگان در مورد زندگی خود می گوید: از پدر و مادری گیلانی، تحصیلکرده و کتابخوان به دنیا آمدم، آبان ماه سال 1350 بود. در سفری، توی جاده رشت به تهران ناغافل به دنیا آمدم، گاهی فکر می کنم این ناگهانی آمدنم، سرچشمه خیلی از خواسته ها و ناخواسته هایم بوده، متولد زردترین فصل خدا بودم، دنبال فصلی سبز اما، تا به بودنم معنا بدهد؛ دنبال هوایی تازه، سازی نو، آهنگی خوب و کلامی دلنشین، چیزی که به معنای واقعی کلمه به دل بنشیند و باعث آرامش خیال شود.
این نویسنده ورود خود به دنیای داستان را چنین روایت می کند: یادم نیست چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتم وارد قصه ها شوم، چهارده سال بیشتر نداشتم وقتی اولین داستانم را نوشتم، قصه دو پرستو که آشیانه می ساختند برای شروع زندگی.
اما سی سال طول کشید تا مریم سمیع زادگان دوباره دست به قلم شود؛ این بار ولی جدی تر. سمیع زادگان ورود جدی اش به عرصه داستان نویسی را نیز با زبانی شاعرانه و چونان وارد شدن به باغی مخفی چنین بیان می کند: نوشتن کتاب اول خودش داستانی داشت، یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، دری توی اتاق بود که قبل از آن، هیچوقت آن را ندیده بودم، چشم هایم را روی هم فشار دادم، فکر کردم اشتباه می بینم، اما بود. دری که لای آن کمی هم باز بود. گوش که تیز کردم صدای زندگی می آمد؛ صدای قار قار کلاغ و جیک جیک گنجشک و چهچه بلبل و قناری. وارد که شدم، باغی بود؛ خانه ای قدیمی با نمای آجری و دیواری که شاخه های نسترن از آن آویزان بودند، باغی بزرگ با ورودی کم عرض که دو طرفش بوته های رز بود و گلدان های شمعدانی و حوضی که فواره اش تمام وقت باز بود، من خنکی آن را حس می کردم.
این نویسنده خوش قریحه با همان زبان داستانی و خیال انگیز اضافه می کند : من ده ساله بودم و توی آن باغ زندگی کردم، با آدم هایی که خودم ساخته بودم. خوب و بد، زشت و زیبا، قد بلند و قد کوتاه، تلخ و شیرین مثل خود زندگی.
سمیع زادگان در مورد چگونگی انتخاب موضوع این داستان می افزاید : راستش قبل از نوشتن تصمیم به چه نوشتن نداشتم، اتفاقات داستان در طول نوشتن پیش آمد و پیش رفت، 9 ماه بی وقفه و آسان. آخر کار شد داستان زنی که سالها سکوت کرده.
وی ادامه می دهد برخی می پرسند چطور زنی که خودش راحت حرف می زند، می تواند از سکوت بنویسد. می گویم : من داستان نویس ام، قصه گو ... لازم نیست مریخ را دیده باشم تا از مریخ بنویسم. بلدم بیست خط حرف بزنم و از سکوت بنویسم. می توانم زندگی کنم و از مرگ بنویسم. می توانم دارا باشم و از فقر بنویسم.»
مریم سمیع زادگان در خاتمه چنین می گوید: امسال چهل و پنج ساله شدم، اینکه چقدر مانده تا پایان راه برایم مهم نیست، مهم این است من تجربه بیش از چهار دهه زندگی را دارم.
چهل و پنج سال راه رفتن و رد شدن از پل معلق زندگی و سعی برای رسیدن به زیبایی های آن طرف پل همراه با ترسی شیرین. چهل و پنج سال تمرین مهربانی کرده ام، چهل و پنج سال تمرین عاشقی و تمرین زندگی کرده ام. دلم می خواهد از همه آن ها بنویسم. خوب می دانم همان اندازه که شادی ها موقتی هستند، دردها هم همیشگی نیستند. خوب می دانم به همان اندازه که درد و غصه و غم هست، شادی و خوشحالی هم هست، دلتنگی هست اما دلخوشی هم کم نیست. دلم می خواهد فرصت باشد و خداوند مهلت بدهد تا از همه آنها بنویسم.
در قسمتی از کتاب نویسنده از زبان لیلا شخصیت اصلی داستان می گوید :دو حبه قند توی فنجان گل گاو زبان نسترن می اندازم ، قیافه هاشم آقا عطار سر کوچه می آید جلوی چشمم . یک تابلوی مقوایی فروکرده توی گونی گل گاو زبان 'برای رفع دلتنگی ' انگار نمی داند دلتنگی است که به دنیا معنا می دهد. چه کسی گفته غم بد است ؟ تمام هنر این دنیا زاییده غم است.
فردا همان روزی است که مامان فخری همیشه می گفت کسی ازش خبر ندارد، پس فردا می تواند آرزوی بی خواب کننده دیشب و شب های قبل تر را حقیقی کند.
فردا می تواند به اندازه سفید برفی توی قصه مهربانی کند، فردا می تواند مثل خبرهای خوبی ریسه بکشد و زندگی ات را چراغانی کند. فردا می تواند هر کاری بکند. چه خوب است این فردا.
خبرنگار: گیتی بابایی ** انتشاردهنده: کبیری

  

تقویم جیبی را دوست دارم، دوست دارم آخر سال تقویم سال دیگر را بخرم و بگذارم توی کیفم. حس خوبی می کنم از این کار. این که گذشت زمان را جایی میان خرت و پرت های ته کیفم، روی دوشم با خودم این ور و آن ور ببرم خوشحالم می کند، این که دنبال یک تاریخی ورق ها را تند و تند رد کنم تا برسم به آن روز خاص، که یادم نرود یکسال دیگر می توانم خوشحال باشم برای آمدن آن، این که بدانم کنار روزهای بد کلی اتفاق خوب هم بوده و نباید مثل آن دوست که می گفت سالی که گذشت سال خوبی نبوده منتفر باشم از سال رفته.

صبح تقویم جدید را که ورق می زدم با خودم فکر کردم اتفاقا برای من چه سال خوبی بود این سال نود و پنج، سالی که هیچوقت فراموشش نمی کنم، دو کوچه بالاتر چاپ شد آن هم توسط ناشری بسیار محترم و شریف، بهترین اتفاق امسال که نه، بدون شک تمام عمرم بوده، آشنایی با مجله ی کرگدن و کرگدنی ها، دوستانی که اشتیاق نوشتن را در من دو چندان کرده اند. با خودم به صلح رسیده ام امسال و فکر می کنم این یکی مهمتر از همه بوده؛ اینکه می دانم چه می خواهم و هدفم از زندگی چیست. « دو کوچه بالاتر » امروز دو باره چاپ شد، روی جلدش نوشته شده چاپ سوم...

  

"غوطه ور در نوستالژی"

«دو کوچه بالاتر» نخستین رمان مریم سمیع زادگان است که شهریور 95 توسط نشر کتابسرای تندیس منتشر شد.
راوی کتاب اول شخص است و داستان از دریچه ی نگاه او روایت می شود. شخصیت اصلی داستان زنی 44 ساله به نام لیلی است که ذهن پویای او طی رفت و آمدهایی از حال به گذشته و بالعکس، روایتی فرعی را در دل داستانِ اصلی کتاب تکمیل می کند.
آن چه در وهله ی اول رمان سمیع زادگان را تحسین برانگیز می کند، هویت مستقل آن است؛ این روزها به دلیل تعدد نویسندگان و رمان ها، خلاقیت و انحصار در داستانِ فارسی به شکل خطرناکی رو به انحطاط است بدین معنا که مخاطب با خواندن بسیاری از رمان ها نمی تواند تفاوت میانی آنها با دیگر رمان ها قائل شود و بسیاری از این کارها، هویت مستقلی ندارند یا تقلیدهایی کلیشه ای از آثار دیگرند. «دو کوچه بالاتر» اما رمانی به شدت شخصی ست و البته لحن منحصر به فرد نویسنده در آن به وضوح خودنمایی می کند. به عبارتی، آن هایی که نویسنده ی اثر را بشناسند، بخش هایی از خودِ وجودی او را در اثرش می یابند.
"دو کوچه بالاتر" در داستانگویی موفق عمل می کند، درواقع برخلاف بسیاری از آثار شخصیت محور، کلاف اصلی داستان از دست نویسنده خارج نمی شود و او داستان خود را فدای دستیابی به شخصیت پردازی موفق و بی نقص نمی کند.
«دو کوچه بالاتر»، شخصیت های بسیاری دارد که به نحوی شخصیت اصلی داستان را کامل می کنند. هر یک از آن ها بخشی از پازل شخصیتی لیلی  را تکامل می بخشند و خوبی قضیه در این است که هر کدام از قطعات پازل در جای درست و معین خود می نشینند بنابراین مخاطب با داستانی تمیز و شخصیت هایی کامل مواجه می شود.
عناصر «مرگ» و «زندگی» درسراسر داستان در تقابل با یکدیگرند و همین تقابل است که داستان را زیبا و دلنشین می کند.
شخصیت زن داستان با مرگ مادربزرگ محبوبش کنار نیامده، همان طور که گذشته و مرگ رضا در او زنده است و همین عدم پذیرش مرگ از سوی اوست که شخصیتش را با کنش های درونی و بیرونی مواجه می سازد.
درک نشدن زن از سوی اطرافیان و خصوصاً همسرش، که اتفاقاً همسر خوبی هم هست، از دیگر بخش هاییست که نویسنده به ظرافت به آن نزدیک شده و بدان می پردازد. همچنین تفاوت های لیلی با خواهرانش از بخش های قوی شخصیت پردازی داستان به شمار می آید.
نویسنده، نه به شکل روایتی ممتد و دنباله دار که به شکل فصل­هایی جدا از هم و با آغازهایی که لزوماً مرتبط با فصل قبل نیستند، کار را از شکل کلاسیک خارج می کند و گذر ذهنی شخصیت اصلی داستان بر وقایع مختلف زندگی اش، یک جریان خفیف سیال ذهن را در کتاب جاری می سازد که برای دوستداران این سبک قطعاً جالب خواهد بود.
"دو کوچه بالاتر" برای آن دسته از مخاطبانی که به "نوستالژی" و "خاطره" علاقه مندند نیز می تواند جالب باشد زیرا بسیاری از نوستالژی های کودکان و نوجوانان دهه پنجاه و شصت را زنده می کند.
این رمان، خوشخوان است و نسبتاً روان. با آن که به زعم برخی از خوانندگان می توانست کوتاه تر یا خلاصه تر باشد، اما آنچه مسلم است سبک جریان سیال ذهن و رمان هایی که افکار شخصیت ها در آن ها آزادانه در حرکت است دست نویسنده را برای ورود بسیاری از جزییات و داستانک های فرعی به روایت اصلی باز می گذارد و حتی همین طولانی نوشتن می تواند به مذاق بسیاری از دوستداران این سبک ها خوش آید.
نخستین رمان مریم سمیع زادگان، به طور کلی، رمانی قوی و خوشایند است که می تواند خیل عظیمی از مخاطبان به خصوص مخاطبان زن را راضی نگه دارد.

  

فردا؟ فردا همان روزی است که مامان فخری همیشه می گفت کسی ازش خبر ندارد. پس فردا می تواند آرزوی بی خواب کننده ی دیشب و شب های قبل تر را حقیقی کند. فردا می تواند به اندازه ی سفید برفی توی قصه مهربانی کند. فردا می تواند با خبرهای خوب ریسه بکشد و زندگی ات را چراغانی کند. فردا می تواند هر کاری بکند. چه خوب است این فردا.

« دو کوچه بالاتر __ مریم سمیع زادگان / نشر کتابسرای تندیس »

* فردا چاپ دوم « دو کوچه بالاتر » وارد بازار نشر می شود. تشکر ویژه از ناشر محترم کتابسرای تندیس و از شما دوستانی که « دوکوچه بالاتر » را با مهربانی تهیه کردید و بردید و مهمان خانه هایتان کردید، امیدوارم « یار مهربانی » برای کتابخانه هایتان باشد.

  
  • معرفی رمان «دو کوچه بالاتر» نوشته مریم سمیع زادگان /ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات/سه شنبه بیست و سوم شهریور.
    مریم سمیع زادگان با نوشتن این رمان جذاب و اثرگذار، نشان داد که توانایی خلق داستان های ماندگار برای ادبیات ایران را دارد.
    رمان «دو کوچه بالاتر» حکایت وابستگی و دلبستگی های دختری به نام لیلی به مادربزرگش است. لحظه هایی شیرین از روزهایی که مادربزرگ یعنی مامان فخری زنده بود و به همه درس زیبا زندگی کردن می آموخت. داستان از هنگام خاکسپاری مامان فخری در بهشت زهرا آغاز می شود تا مادربزرگ در سفری بی برگشت، لیلی و خانواده را تنها می گذارد اما لیلی با برگشتن به دوران کودکی خود، روزهای زندگی با مامان فخری تا لحظه سفر آخر را شرح می دهد....

همه خسته و کلافه به نظر می رسند. گروه گروه دور می شوند و می روند. من و نیلوفر و مامان اما خیال دل کندن نداریم. سرخاک، روی زمین می نشینم. نسترن عینک آفتابی به چشم،کمی دورتر از ما صندلی پیدا کرده و خستگی در می کند. دستش را روی شقیقه هایش

  • می گذارد و فشار می دهد. مامان گوشه چادرش را جمع می کند توی مشتش. رد نگاهم را می گیرد و آرام

    می گوید:«طفلک بچه ام، انگار باز سردرد دارد»….

    نسترن بادبزن توری مشکی گرفته دستش و

    بی اعتنا خودش را باد می زند….گل سر خاک نم دارد. کلوخ ها را با دست باز می کنم.توی مشتم فشار

    می‌دهم خرد می شوند. گل های گلایل را پرپر می کنم.مامان فخری می گفت:«گلایل» به درد چلوکبابی ها می خورد و پرپر کردن سر خاک. راست می گفت. بعضی

    گل‌ها هم مثل بعضی آدم ها بد اقبال هستند. بین این همه گل،قرعه خورده به نام گلایول و شده گل عزا. شانس و اقبال که دست خود آدم نیست.یکی می شود گل ارکیده و می رود می چسبد به کت آدم پولدارها،یکی هم می شود گلایل،گل ختم و عزا….

    ***

    رمان «دو کوچه بالاتر»نوشته مریم سمیع زادگان، توسط کتابسرای تندیس به بازار کتاب آمده است. راوی قصه،زنی است که خواننده رمان را از امروز همراه با مادربزرگ تازه فوت شده اش به دیروز و دیروزترها می برد.قصه زندگی خود و خانواده اش و همچنین میزان وابستگی اش به مادربزرگ یعنی مامان فخری را شرح می دهد.روزهای کودکی، دوران بزرگ شدن با بچه های محله زرگنده تهران و دوران بلوغ و ازدواج و بچه دار شدن.

    راوی قصه که لیلی نام دارد، پس از بازگشت از مراسم خاکسپاری مامان فخری،هر جا که می رود، او را در کنار خود می بیند و با او حرف می زند.این گفتگو باعث می شود که با زنده ها و اطرافیانش حرف نزند و همه او را ساکت و آرام ببینند؛ در حالی که درونش کوه آتشفشان است و هر لحظه آماده انفجار…

    لیلی در پایان رمان، به تنهایی سوار اتوبوس شده و ما را با قصه اش تنها می گذارد. همانطور که مادربزرگش با سفر به آخرت،همه را تنها گذاشته بود…مریم

    سمیع زادگان که متولد آبان ۱۳۵۰ در تهران است،تحصیلات خود را تا کسب مدرک فارغ التحصیلی زبان آلمان در دانشگاه ادامه داد و چون شیفته نوشتن بود، پس از چاپ تعدادی داستان کوتاه در مطبوعات، نخستین رمانش را با نام «دو کوچه بالاتر» روانه بازار کتاب کرد تا به جرگه نویسندگان حرفه ای بپیوندد.با او که گفتگو می کنم، می گوید:در یک سفر توی جاده،ناغافل به دنیاآمدم.مادرم می گفت منتظرت نبودم.هیجده روز زودتر به دنیا آمدی…

    سمیع زادگان اضافه می کند: پدرم اسم ساناز را برایم انتخاب کرده بود، اما چون مخالف بودم، یک هفته تمام گریه کردم. پس از آن شدم مریم.

    کلمات را دوست دارم.عاشق فعل «ماندن» هستم.عاشق شکل «انار»

    هستم. عاشق کلمه «خدا».همه رنگ ها را دوست دارم.رنگ ها حالم را خوب می کند.کلمات در من معجزه می کنند.از نظر من هیچ اسمی زشت نیست، اگر با عشق تلفظ شود؛ مثل کلمه «فردا»….فردا روزی ست که من بسیار به آن امیدوارم….

    ادامه رمان «دو کوچه بالاتر» را می خوانیم:

    کمی که خلوت می شود، مامان عینک و قرآنش را از کیفش در می آورد.نمی دانم کدام سوره است که این همه صاد دارد.گاهی وسط قرآن خواندن هایش،صدای سوتی هم از بین لب هایش شنیده می شود.

    مامان فخری از کنار قبرها رد می شود.انگار بخواهد با همسایه های جدیدش آشنا شود، دستش را روی سینه می گذارد و تعظیم می کند.اهل این کارها نبود. شاید وقتی آدم می میرد، خلق و خویش هم عوض می شود.چاق سلامتی می کند. یک نفس عمیق می کشد.چشمان طوسی اش پر از اشک می شود.می گوید:”تمام شد لیلی.یادت هست گفتم هر قصه ای یک روز تمام می شود؟”من اما فکر می کنم قصه ها،بعد از مرگ تمام نمی شوند.آدم های آن دنیا هم حتما قصه های خودشان را دارند….

    مامان فخری دست استخوانی اش را جلوی چشمانم تکان می دهد. می پرسد: «کجایی لیلی؟حواست باشد مامان،نماز شب اول قبر یادش نرود». سر تکان

    می دهم که حواسم هست.خنده ام می گیرد.آن دنیا هم به فکر نمازش است….

    عمید به صورت اصلاح نکرده اش دست می کشد.آفتاب کلافه اش کرده.به بهانه خواندن فاتحه خم

    می‌شود.انگشتش را می گذارد روی خاک.به جای خواندن فاتحه، سرش را می آورد نزدیک گوشم و آرام می پرسد: «خسته شدم تا کی قرار است این جا بمانیم؟»

    دست می کشم روی موهایش.می گویم:«یک کم دیگر صبر کنی می رویم». جوان تر که بود، هر وقت دست به موهایش می زدم،سرش را عقب می کشید،اخم می کرد که با من مثل بچه ها رفتار نکن. ولی حالا که سن و سالی ازش گذشته، خوشش می آید.مردها همیشه بچه می مانند.هیچ وقت بزرگ نمی شوند.مامان فخری می گفت:«زن ها با بله سر عقد بچه دار می شوند،اولین بچه هر زنی شوهر اوست.»….

    مامان،سلام نماز را می گوید.سه بار آرام روی پاهایش ضربه می زند. دو دستش را از زیر چادر بیرون می آورد و تسبیح شاه مقصودش را از روی جانماز بر می دارد، شروع می کند به تسبیح زدن.از صدای نفسش معلوم است گریه می کند.حواسش به ذکر گفتنش نیست.جانماز مامان فخری را روی زمین پهن می کنم….چادر را روی سرم می گذارم و روی سجاده می نشینم.تسبیح را لای انگشتانم می چرخانم. چشم مامان فخری برق می زند:«چه خوب کردی جانمازم را از عطی گرفتی،لیلی!»….

  
دو کوچه بالاتر...
ما را در سایت دو کوچه بالاتر دنبال می کنید

برچسب : ایرنا,بالاتر», نویسنده : fdokoochehbalatar5 بازدید : 226 تاريخ : شنبه 8 مهر 1396 ساعت: 0:58